نگاه به گذشته: جستجوی یک پسر کالیفرنیا برای آمریکا (قسمت اول)

تصویر: رالف قبل از سفر وسایل مسافرتی را به تن می کند. عکس از جویس پیرس
تصویر: رالف قبل از سفر وسایل مسافرتی را امتحان می کند. عکس از جویس پیرس


علاقهمند به سیاحت

پس از فارغ التحصیلی از دبیرستان در سال 1977، برنامه من این بود که ادامه دهم کالج سیتی و سپس انتقال به ایالت سن خوزه. با این حال، قبل از اینکه به آن برسم، آرزوی ماجراجویی داشتم. من با برنامه های تلویزیونی بزرگ شده بودم مسیر 66, سپس برونسون آمدو کونگ فو, که شامل افراد ماجراجویی می شد که با ماشین در سراسر آمریکا سرگردان بودند، motorدوچرخه سواری یا پیاده روی همان سال یک را خواندم جغرافیای ملی مقاله در مورد مردی که سفر کرده است جنوب پیاده (پیتر جیenkins در پیاده روی در سراسر آمریکا). من سرشار از الهام برای جستجوی ماجراجویی به نام رشد شخصی و گسترش جهان بینی ام بودم. والدین من به طور قابل درک نگران و مخالف این ایده بودند، اما این کاری بود که من فقط باید انجام می دادم. پدرم 65 دلار به من قرض داد و پدربزرگم یک سرنیزه قدیمی ارتش به من داد. بنابراین، چادر و کیسه خواب را به یک کوله پشتی مازاد نظامی بستم و وجوه ذخیره ام را در جاهای مختلف پنهان کردم. برنامه من این بود که با اتوبوس به آنجا بروم رنو، نوادا و سپس به سمت شرق حرکت کنید.

روز 1: نوار

روز دوشنبه 10 آوریل 1978، در یک بعد از ظهر آفتابی، کوله پشتی، لباس و موهای بلند قدم زدم تا اینکه به ایستگاه اتوبوس رسیدم. خیابان های لینکلن و کرتنر. مدتی بعد متوجه شدم که در حال سوار شدن به a اتوبوس Greyhound در مرکز شهر و در کنار پیرمردی می‌نشیند. من برنامه ام را به او گفتم و همانطور که خورشید پایین آمدن آهسته خود را آغاز کرد، او به اشتراک گذاشتtorاز زندگی او با من گذشت و همه چیز درست بود.

وقتی عصر آن روز به رینو رسیدیم، به عمو جین هشتاد و یک ساله‌ام تلفن زدم تا به او بگویم که آنجا هستم. عمو جین فردی قد بلند، خوش تیپ و نسبتاً ثروتمند بود که در کنار هم زندگی می کرد.نوار(خیابان N. ویرجینیا). گرفتن elevtor تا آپارتمانش، او به من اجازه داد که مستقر شوم، سپس توضیح داد که یکی از دوستان قرار است برای مدتی ملاقات کند. او پرسید که آیا من بدم نمی‌آید تا زمانی که آنها آنجا هستند برای لقمه خوردن بیرون بروم. مدت کوتاهی بعد او با اینترکام تماس گرفت و این نشانه من بود. وقتی به elev نزدیک شدمtor، ناگهان در باز شد و یک بلوند قد بلند و زیبا ایستاد. در حالی که به سمت در عمویم رفت، لبخند گرمی به من زد...

روز دوم: "دستانت را در جایی که بتوانم ببینم نگه دار!"

صبح سه شنبه با عمو ژن خداحافظی کردم و مسافت کوتاهی را پیاده طی کردم بین ایالتی 80 جایی که شستم را بیرون آوردم بلافاصله پس از آن، یک ماشین کوچک جلو آمد و یک همکار جوان دوستانه به من پیشنهاد سوار شدن داد. بیشتر روز را با یک استراحت کوتاه در نوادا رانندگی کردیم وینوموکا. من فقط یک بار خارج از کالیفرنیا بودم، و دیدن فضاهای باز بزرگ برایم آرامش بخش بود. اواخر بعد از ظهر ما با کشتی عبور کردیم وندوور، بندر ورودی یوتا. من می گویم "با کشتی از راه رسید"، زیرا ما سرعت گرفته بودیم و نسبتاً سریع سفر می کردیم. همانطور که ما با سرعت در امتداد تخت نمک، راننده شروع به چشمک زدن چراغ های خود کرد و با سرعت در اطراف اتومبیل های دیگر حرکت کرد. یک دفعه پرسید: آیا من تو را عصبی می کنم؟ در حالی که احساس کردم کف دستانم عرق تشکیل می شود، پاسخ دادم: "نه، اصلا". تصمیم گرفتم به محض اینکه او برای بنزین توقف کرد، من هم می روم بیرون.

خوب، من مجبور نبودم منتظر توقف گاز بمانم، زیرا پلیس دقیقاً بیرون از آن ما را به جلو کشیده است سالت لیک سیتی. به ما دستور دادند از ماشین بیرون بیاییم و در حالی که دست و پاهایمان را از هم باز کرده بودیم روی آن قرار گرفتند. وضعیتم را برای یکی از پلیس ها توضیح دادم و به او گفتم نمی دانم چرا سرعت می زند. آنها ماری جوانا را در محفظه دستکش او پیدا کردند، بنابراین من مطمئن نیستم که از آنجا همه چیز برای او چگونه پیش رفت. من در یک کافه با یکی از پلیس ها شام خوردم که سعی کرد با من صحبت کند تا اتوبوسی را به خانه برسانم. او زبانه را برداشت و بعد یک متل خوب پیدا کردم و کیسه خوابم را بیرون در چند بوته پهن کردم.

روز 3: یخ بر روی بالش من

صبح چهارشنبه با یخ زدگی روی ژاکت رول شده ای که به عنوان بالش استفاده می کردم از خواب بیدار شدم. وسایلم را جمع کردم و راه افتادم. بعد از مدتی به یک غذاخوری کوچک در کنار جاده رسیدم و برای صرف صبحانه وارد شدم. بعد از سفارش به دستشویی رفتم و با قدردانی روی زمین نشستم و پاهای یخ زده ام را به سمت خشک کن نگه داشتم. چند بار دیگر با پایم دکمه شروع را زدم که به تدریج پاهایم گرم شد. بعداً در همان روز چند سواری کوتاه گرفتم و در نهایت با دو پسر که از کالیفرنیا به ایالت خود بازگشتند، سوار یک ماشین کوچک شدم. ورمونت. یکی از ایستگاه های استراحت ما داخل بود شین، وایومینگ جایی که من یک کارت پستال برای پدر و مادرم پست کردم. کمی جلوتر رفتیم نبراسکا جایی که شب را در ماشین گذراندیم.

روز چهارم: مزارع طلا

روز پنجشنبه فقط تمام روز را رانندگی کردیم. ما در یک ماشین خیلی کوچک بودیم، اما من صندلی عقب را برای خودم داشتم. همراهان دوست داشتنی من در حالی که من از پنجره به بیرون خیره می‌شدم، از همه مزارع و خانه‌های مدرسه قدیمی شگفت زده می‌شدند. من عمداً دوربینی با خودم نیاوردم، اما حالا به نوعی آرزو می کنم که ای کاش داشتم. تا پایان روز چهارم، ما به آن رسیده بودیم Des Moines، آیووا. همراهانم به من گفته بودند که می‌توانم در تمام مسیر تا ورمونت با آنها سوار شوم، اگرچه می‌خواستم در طول مسیر کمی بیشتر کاوش کنم. بنابراین، وقتی به ایستگاه استراحت شبانه رسیدیم، از آنها تشکر کردم و بیرون رفتم و شب را خارج از جاده در میان بوته‌ها گذراندم.

روز پنجم: آبجو!

صبح روز جمعه با انگشت شست بیرون شروع به راه رفتن کردم و تا ظهر به آنجا رسیدم گرینل، آیووا. همراهانم به من گفته بودند که این یک شهر دانشگاهی است، بنابراین راه خود را به آن پیدا کردم فضای باز و کوله پشتی ام را در گوشه ای با ترافیک زیاد پارک کردم. طولی نکشید که مردی قد بلند و ریشو از من بلند شد و از من پرسید اهل کجا هستم. نام او جیم گیتس بود و چیز بعدی که فهمیدم در یک آئودی بودمtorدر حال تماشای فیلمی درباره موسیقی تکس-مکس. آن شب با دوستش به یک بار رفتیم و من اولین آبجو قانونی ام را خوردم. یک شب راحت را در دو سالگی او گذراندمtory ویکtorیک تخت

تصویر: نقشه مسیر رالف از سن خوزه به گتیسبورگ را نشان می دهد که پایان سفر هر روز را نشان می دهد.
تصویر: نقشه مسیر رالف از سن خوزه به گتیسبورگ را نشان می دهد که پایان سفر هر روز را نشان می دهد.

روز ششم: یک دختر و سگش

روز بعد شنبه بود. من راه خود را به I-80 برگشتم و در نقطه ای با یک کامیون دار سوار شدم. ما چندین ساعت با هم رانندگی کردیم و یادم می‌آید که هنگام عبور از یک قوطی آبجو جرعه جرعه می‌نوشید رودخانه می سی سی پی. سواری من با فاصله کمی از ایستگاه کامیون به پایان رسید. من باید مراقب بودم که در حال پیاده شدن از کامیون دیده نشم، زیرا او اجازه نداشت سوار شود. کمی جلوتر از جاده سواری دیگر گرفتم و پس از طی مسافتی کوتاه تصمیم گرفتم به روستای مینوکا ، ایلینوی.

همانطور که از آن طرف راه می رفتم یک پل باریک، دختری در سن من را دیدم که سگش را راه می‌رفت. وقتی نزدیک شدم، سلام کرد و از من پرسید اهل کجا هستم؟ بعد از کمی گپ، او پرسید که آیا می خواهم برای قهوه به خانه اش برگردم؟ به خانه برگشتم، پدر و مادرش و خواهر کوچکترش از من استقبال کردند. من روی کاناپه نشسته بودم و همه دور هم جمع شده بودند و می خواستند صدای من را بشنوندtory پدر گفت که من معمولاً از ماندن در آنجا استقبال می‌کنم، اما او و همسرش باید بیرون بروند و البته نمی‌توانست من را با دخترها آنجا بگذارد. بنابراین او اصرار داشت که مرا در یک متل بگذارد و مرا تشویق کرد که یک دوش آب گرم خوب بگیرم و یک شب استراحت خوب داشته باشم.

روز هفتم: گمشده در فورت وین

روز یکشنبه، پدر مرا از متل برد و برای صبحانه به خانه برگرداند. داشتم به ساختن فکر می کردم ایالت واشنگتن مقصد ساحل شرقی من بود، اما خانواده من را منصرف کردند، و من در آنجا مستقر شدم گتیسبورگ ، پنسیلوانیا. آنها مرا در مکانی امن پیاده کردند تا سفرم را از سر بگیرم. من سال ها با خانواده مینوکا در ارتباط بودم اما دیگر نمی توانم نام آنها را به خاطر بسپارم. دختر با سگ در نهایت پرستار شد.

از مینوکا، مسیر من از I-80 منحرف شد و خودم را در آن یافتم فورت وین، ایندیانا. در فورت وین به این نتیجه رسیدم که به اندازه کافی از اتوتوپینگ سیر شده ام. یادم نمی‌آید آن شب کجا خوابیدم، اما تصمیم گرفتم بقیه راه را تا گتیزبورگ بروم.

روز هشتم: سیزده ساعت در ایستگاه اتوبوس پیتسبورگ

صبح دوشنبه مرا در اتوبوس پیدا کرد. من از گذراندن وقت در ون ورت، غیرمعمول اوهایو و او لذت بردمtoric کتابخانه برومبک در طول یک توقف وقتی وارد شدم پیتسبورگ، پنسیلوانیا اواخر شب، متوجه شدم که سیزده ساعت منتظر اتوبوس اتصالم هستم. این تجربه خوشایند نبود، اگرچه مشاهده چاهای مختلف جالب بودracافرادی که در طول شب می آمدند و می رفتند. منظره غم انگیز زنی بی خانمان بود که با پاهایش با کاغذهای ضخیم روزنامه وارد شد. در یک لحظه صدای گریه زنی را شنیدم و بعداً متوجه شدم که یک آقای مسن‌تر خود را لو داده است. و سپس صبح یک مرد به سمت من رفت و با خودش غر زد. سپس نزدیک من نشست و شروع به شکایت کرد که کلیدهایش را در اتوبوس گم کرده و جایی پیدا نکرده است. او همه جا را چک کرده بود، اما هیچ جا پیدا نشد. من پیشنهاد کردم با گمشده و پیدا شده چک کنید. فقط نشسته بود و سرش را تکان می داد. در نهایت او را متقاعد کردم که برود و بررسی کند. او در حالی که کلیدهایش را در دست داشت بسیار سپاسگزار و خوشحال برگشت. سپس اصرار کرد که مرا برای صبحانه بیرون بیاورد. در این مرحله من مشکوک شدم و مودبانه نپذیرفتم.

روز نهم: صحنه نبرد

خب، بعد از آن صبح روز سه‌شنبه بالاخره سوار آن اتوبوس شدم تا به اتوبوس او برسمtoric جنگ داخلی سایت نبرد گتیسبورگ این سفر چندین ساعت طول کشید و از میان حومه های زیبای پنسیلوانیا گذشت. وقتی به شهر کوچک گتیسبورگ رسیدیم، باران می‌بارید، بنابراین وارد یک متل شدم، دوش آب گرم گرفتم و خوابی که بسیار لازم داشتم، گرفتم.

روز دهم: با ارتش شورشی

صبح چهارشنبه روشن بود، بنابراین روز را به پرسه زدن در مکان های مختلف گذراندم. یکی از اولین توقف های من این بود اتاق بازرگانی. خانمی در آنجا به من داد نقشه و یک پیشنهاد زمزمه ای دور یک منطقه جنگلی که یک اردوگاه کنفدراسیوناو گفت که واقعاً مجاز نیست، اما احتمالاً می توانم برای مدتی از کمپینگ در آنجا فرار کنم. بنابراین آن روز بعد از ظهر به جنگل های شورشی رفتم و یک نقطه خوب، پنهان و در عین حال نزدیک به تمدن پیدا کردم. به یاد s افتادمtory از پدربزرگ من که فقط یک نوجوان با ارتش کنفدراسیون بود ویکسبرگ. او به پدربزرگم گفت که یونیفورم شورشی را با چوب نگه می دارد و آن را از سنگر نگه می دارد تا یانکی ها به سمت آن شلیک کنند. خوشبختانه او در نهایت دستگیر و آزاد شد تا به خانه برود. آن شب از هیچ روحی ناراحت نشدم، اگرچه تقریباً می شد بوی آتش کمپ را تشخیص داد و دیکسی دین زمزمه در باد

و به این ترتیب قسمت اول سفر من در سراسر آمریکا به پایان می رسد. در قسمت دوم به من بپیوندید تا به ماجراجویی خود در جنوب ادامه دهم وابسته به تکزاس.

تصویر: رالف در یک غرفه عکس ایستگاه اتوبوس پیتسبورگ در نیمه شب. عکس از رالف پیرس
تصویر: رالف در یک غرفه عکس ایستگاه اتوبوس پیتسبورگ در نیمه شب. عکس از رالف پیرس

مطالعه بیشتر از California Room: