نگاه به گذشته: جستجوی یک پسر کالیفرنیا برای آمریکا (قسمت اول)

تصاویر از سمت چپ: رالف قبل از سفر، تازه برگشته و در ایستگاه اتوبوس پیتسبورگ.
تصاویر از سمت چپ: رالف قبل از سفر، تازه برگشته و در ایستگاه اتوبوس پیتسبورگ.

یک تن آجر

اواخر بعد از ظهر یک روز گرم ژوئن بود که از خانه پسر عمویم خارج شدم کرستمونت درایو در ال پاسو، تگزاس. کوله پشتی ام را بستم، یک لوله مقوایی از آثار هنری و یک جعبه برای پسرعموها در توسان برداشتم و به سمت خیابان رفتم. من در حال سوار شدن به پشت کامیونی آجری که به سمت آن می رفتم، سوار شدم Las Cruces، نیومکزیکو. همانطور که کوله پشتی ام را روی کامیون پرت کردم، ناگهان به یاد آوردم که دو تا از کاسه های سرامیکی پسر عمویم سندی را داخل کامیون بسته ام. سپس از بالای آجرها (با لوله و بسته بندی هنری) بالا رفتم، سپس در حالی که شروع به رانندگی در بزرگراه کردیم، با باد در موهایم و آفتاب صحرا در افق کم، طناب را محکم گرفتم. خداحافظ پسرعموها خداحافظ لیزا خداحافظی در پیتزا فروشی...

خوب، این حرکت نسبتاً عاشقانه زیاد طول نکشید، زیرا کامیون ناگهان به یک طرف سقوط کرد و من در حالی که به طناب محکم چسبیده بودم، جرقه هایی را که از لاستیک عقب پرواز می کردند تماشا می کردم. ما جلوتر رفتیم و بچه ها سرشان را تکان دادند از تاکسی بیرون آمدند. کامیون در هر طرف دو لاستیک داشت، با این حال فقط یکی در هر طرف هوا را نگه می داشت و اکنون یکی از آن ها به تازگی منفجر شده بود. بچه ها گفتند که وسایل یدکی آنها تمام شده است، بنابراین وقت آن رسیده که دوباره انگشت شستم را بیرون بیاورم. من آن را به توسان، آریزونا، حوالی ساعت 9 شب همان شب و در کنار جاده نه چندان دور از پمپ بنزین خوابیدم.

آبرنگ اوtorساختمان ic Merrick که کافه هالیوود در ال پاسو را در خود جای داده است. خوشبختانه این نقاشی همانطور که در کوله پشتی ام داشتم گم نشد. عکس/هنر از رالف پیرس.
تصویر: یک آبرنگ از اوtorساختمان ic Merrick که کافه هالیوود در ال پاسو را در خود جای داده است. خوشبختانه این نقاشی همانطور که در کوله پشتی ام داشتم گم نشد. عکس/هنر از رالف پیرس

مسیر 66

صبح از پمپ بنزین به پسر عمویم جو زنگ زدم. اومد بیرون و یه ذره عیادت کردیم و بعد بسته پسرعموی سندی (خواهرش) رو گذاشتمش. از آنجا به فینیکس سوار شدم، جایی که یک پلیس به خاطر تلاش برای حرکت با اتوتو از یک اتوبان به من اشاره کرد. با این حال، او رفتار دوستانه ای داشت، و به من سوار شد تا بتوانم به طور قانونی شستم را بیرون بیاورم. این به خوبی جواب داد، زیرا سواری بعدی من با پسری در اوایل دهه 1960 بود Corvair. این خیلی باحال بود، چون ماشین شبیه ماشین بود غراب در برنامه تلویزیونی مسیر 66 و ما در واقع فقط حدود 100 مایل جنوب مسیر قدیمی بودیم.

یک دوش آب سرد

من با آن مرد در کورویر به سمت لس آنجلس، و سپس با چند نفر سوار یک استیشن واگن که از لوئیزیانا به مقصد می رفت سوار شدیم سانتا باربارا. آنها صندلی عقب را پایین آورده بودند، بنابراین ما دراز کشیده بودیم. به همین دلیل، من تی را از دست دادمrack of the art tube و وقتی از ماشین پیاده شدم فراموش کردم آن را بگیرم. اوه خوب، خداحافظ آبرنگ و هنر بزرگ از پسرعموهای من. در این زمان هوا تاریک شده بود، بنابراین من چند پرچین را در مقابل ساختمان مدرسه ای نه چندان دور از بزرگراه قرار دادم. مدتی بعد از اینکه به راحتی در آنجا مستقر شدم، ناگهان توسط یک سیستم آبپاش خودکار از محل خارج شدم. به سمت دستشویی پمپ بنزینی که نسبتاً ضخیم بود رفتم و پیراهن و شلوار خیس شده ام را عوض کردم. هنوز با لباس زیر تا حدودی مرطوب، تصمیم گرفتم جلوتر بروم و ببینم آیا می توانم سوار دیگری شوم یا نه.

متولد شده تا ملایم باشد

خیلی زود به من پیشنهاد سواری دادند و وقتی وارد شدم دیدم راننده مردی چاق و میانسال با پیراهن باز و گردنبند طلا بود. او به اتوبان رفت، سپس به زودی از من پرسید که آیا من به خرید مواد مخدر علاقه مند هستم یا خیر. چرا در ابتدا من سوار آن ماشین شدم، اما چرا روی زمین کارهای زیادی انجام دادم؟ به هر حال من پیشنهاد مواد مخدر را رد کردم و در خروجی بعدی مرا بیرون گذاشت. یک کافی شاپ را دیدم و تصمیم گرفتم مدتی در آنجا بنشینم. در نهایت تا شب به بیرون برگشتم و یک بار دیگر انگشت شستم را بیرون آوردم.

به زودی یک زوج هیپی جوان به من پیشنهاد سواری دادند. آنها گفتند که نمی توانند من را خیلی دور ببرند، اما می خواهم شب را در خانه آنها بگذرانم. آنها با دیگران در یک خانه مشترک بودند و یک بار در داخل آنها مرا تشویق کردند که از لباس های خیس بیرون بیایم. آن‌ها لباس‌های خود را درآوردند و گفتند که با برهنه بودن باحال هستند و به تشویق من برای درآوردن لباس ادامه دادند. در حالی که می‌توانستم از خشک بودن راحت‌تر باشم، اما خیلی خجالتی بودم و به همین دلیل با لباس زیر نیمه مرطوبم روی مبل می‌خوابیدم.

نقشه مسیر رالف را از سن خوزه به گتیسبورگ، سپس پایین به ال پاسو و سپس بازگشت به سن خوزه را نشان می‌دهد.
تصویر: نقشه ای که مسیر رالف را از سن خوزه به گتیسبورگ، سپس پایین به ال پاسو، و سپس به سن خوزه را نشان می دهد.


کلاهبردار

صبح روز سوم مرا هنوز در منطقه سانتا باربارا یافت. سواری بعدی من یک سواری عجیب دیگر خواهد بود. این جوان دوستانه مرا برداشت و سپس به سن خوزه پیشنهاد داد اگر هر چه پول دارم به او بدهم. همانطور که به یاد می‌آورم، تمام پولی را که داشتم به او دادم به جز 65 دلار پول اضطراری که پدرم به من قرض داده بود. همانطور که به سمت ساحل حرکت کردیم، او شروع به رفتن به کلیساها کرد در حالی که من در ماشین منتظر بودم، احتمالاً برای درخواست پول بنزین. ما به آن رسیدیم سالیناس تا اوایل غروب، و سپس به من گفت که تا آنجا که می تواند مرا ببرد. اگرچه او به قولش عقب نشینی می کرد، من قبلاً متوجه شده بودم که او یک کلاهبردار است و من به همان اندازه خوشحال بودم که راه را از هم جدا کردم.

یک شب با تام لرر

هنگامی که خورشید بر فراز سالیناس غروب می کرد، کنار جاده ایستاده بودم، یکی از افراد مسن تر به من پیشنهاد سواری داد. او گفت که در همان نزدیکی زندگی می کند و اگر بخواهم می توانم شب را بمانم. او گفت که می‌دانست در انتخاب غریبه‌های تصادفی خطری وجود دارد، اما مدت زیادی برای زندگی کردن نمانده است و فقط می‌خواهد همراهی کند. او برای ما یک شام استیک پخت و ما یک شب لذت بخش را با گوش دادن به آن گذراندیم تام لرر سوابق.

رالف در حال لبخند زدن پس از رسیدن به خانه از سفر من در ژوئن 1978. عکس از جویس پیرس.
تصویر: چند لحظه پس از رسیدن به خانه از سفرم در ژوئن 1978 گرفته شده است. عکس از جویس پیرس

هیچ جایی مانند خانه

در چهارمین روز سفرم از ال پاسو به سن خوزه، از آنجا سوار شدم سالیناس به بزرگراه 101 و جاده تولی. به سمت غرب در جاده تالی، آخرین سواری من گفت که از آنجایی که من خیلی به خانه نزدیک بودم، او فقط به من سوار می‌شود تا به آستانم برسم. نمی‌توانم به یاد بیاورم چه روزی برگشتم، اما اوایل ژوئن بود، تقریباً دو ماه پس از شروع سفرهای بین‌المللی من. وقتی به خانه رسیدم احساس کردم وزنی از روی شانه هایم افتاده است و این فقط وزن کوله پشتی من نبود. خونه بودن خیلی خوب بود

چهل و چهار سال بعد

با نگاهی به سفرم بعد از این همه سال، گاهی باورش سخت است که من بودم. اما هنوز می توانم حس باز بودن جاده، مهربانی های کسانی را که در طول راه دیدم و لذت بازگشت به خانه را به یاد بیاورم. اکنون می‌دانم که راه‌های هوشمندانه‌تری برای دستیابی به همان اهداف وجود دارد (که شامل هیچ‌چیک نمی‌شود!)، با این حال از تجربه و بیرون آمدن ایمن از آن سپاسگزارم.

در قدردانی: در آخرین مکالمه ایمیلی که با پسر عمویم داشتم شروع به نوشتن درباره سفر سال 1978 خود کردم همدم قبل از اینکه او در سال 2010 فوت کند. این پست ها را به کسانی که سواری و مهمان نوازی کردند تقدیم می کنم. از عموزاده هایم خانواده کاسیاس، جیم گیتس در گرینل، آیووا، و خانواده ماکسول دان، گلوریا، پم، و آنیتا در مینوکا، ایلینوی که اخیراً با آنها ارتباط برقرار کرده ام، صمیمانه تشکر می کنم.

مطالعه بیشتر از California Room: